دوست داشتن بهترین موهبت خداست.
زندگی همان خواست ماست
پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد. به زمین افتاد و داد کشید: آآی ی ی ی!صدایی از دور دست آمد: آآی ی ی ی! پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟ پاسخ شنید: کی هستی؟پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو!باز پاسخ شنید: ترسو!پسرک با تعجب ازپدرش پرسید: چه خبر است؟پدر لبخندی زد و گفت: پسرم خوب توجه کن....و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی! صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی!پسرک باز بیشتر تعجب کرد.پدرش توضیح داد: مردم میگویند که این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است. هر چیزی که بگویی یا انجام دهی،زندگی عینا" به تو جواب میدهد؛ اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلب بوجود می آید و اگر به دنبال موفقیت باشی، آن را حتما بدست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی، زندگی همان را به تو خواهد داد .
يک پنجره براي ديدن
يک پنجره براي شنيدن
يک پنجره که مثل حلقه ي چاهي
و باز مي شود به سوي وسعت اين مهرباني مکرر آبي رنگ
يک پنجره که دست هاي کوچک تنهايي را
از بخشش شبانه ي عطر ستاره هاي کريم
سرشار مي کند
و مي شود از آنجا
خورشيد را به غربت گل هاي شمعداني مهمان کرد
يک پنجره براي من کافيست
خدا جبران همه ی نداشته هاست.......
کودکی اندیشید که خدا چه می خورد؛
و چه می پوشد؛؛
و در کجا منزل دارد؟؟؟؟
ندایی آمد که:
او غم بندگانش را می خورد،،
گناهانشان رامی پوشد؛؛
و در قلب شکسته آنان ساکن است....!
آیا خداوند هر چیزی را که وجود دارد، آفریده است؟
قدر داشته هامونو بدونیم
مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود و میخواست دسته گلی بخرد برای مادرش و سفارش دهد تا پست شود وقتی از گلفروشی بیرون امد دختر کوچکی را دیدکه کنار خیابان نشسته و هق هق گریه میکرد مرد از او پرسید دختر کوچولو چرا گریه میکنی کودک گفت میخواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم اما پول کم دارم . مرد لبخندی زد و گفت با من بیا من برای تو یک شاخه گل رز میخرم تا به مادرت هدیه دهی ..مادرت کجاست؟؟؟ دختر دست مرد را گرفت و گفت انجا... ان قبرستان مرد به همراه دختر و یک شاخه گل رز به قبرستان رفتند کنار یک قبر تازه.... مرد دلش گرفت به گلفروشی باز گشت..و گفت: دسته گلم را پست نمیکنم خودم میبرم و ساعت ها رانندگی کرد تا به مادرش برسد.........
دعایم را اجابت کن خدایا
الهــــــی بنده ای گـــم کرده راهم بــده راهــــم که ســـر تا پا گناهم
اگر عمری به غفلت زیست کردم تمـــام هستــیم را نیست کـــــردم
به هـــر در حلقه کوبــیدم خــدایا لــباس یــاس پـــوشـــیدم خــدایا
کنم با عجــزلابه بـــر تـــو اظهار گنهکارم ، گنهکارم ، گنهــــکار
تو رحمــان و رحــیم ومهــربانی منـــم مهمان تو ، تو میــزبـانـی
تو سوز سینه ام را ســاز کـــردی در رحــمت بـه رویم بــاز کــردی
تو گفتی توبـه کن من می پذیــرم تــرحـــم کن امیــرا مــن فــقــیــرم
الهــــی هر چه هستم هر که هستم ســر خوان عــطای تــو نشــستـــم
الهـــی بنده ای گــم کـــرده راهـــم بده راهـــم که ســــر تــا پــا گناهم
الهــــی بی پنــاهــان را پنــاهـــــی پنـــاهم ده ،پنــــاهم ده،پنــــاهــــی
الهــــی هر چه هستم هر که هستم تویـــی بخشنده ومن عــــذرخواهم
تو از ســــوز دل زارم گـــواهــــی که من از رحمــــت عامــت گواهـم
زبـــار معصیت خـــم گشته پشـــتم ترحـــم کن بــــر این حال تبــاهـــم
به اب رحـــمتت کـن رو سپـــیـد م که من از فرط عصیان رو سیاهم
اگر عمـــری خطا کــردم الهــــــی کنون پـی بــرده ام بـــر اشتباهــم
پشیمانــــم زاعمــــال بـــد خویش نجاتـــم ده که مـــن در قعر چاهم
شــده روزم سـیه تــر از شب تــار به غفلت رفته از کف سال وماهـم
کســــی غیر توام فریادرس نیست به فریادم بــــرس چون بـــی پناهم
نخــواهد کرد کس بـــرمن نــگاهی تــــو از راه عطــوفت کن نــگاهـم
دعایـــم را اجــــابت کن خـــدایا کـــه عالم تیــــره شد از سوز آهــم
داستان کوتاه:
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی میكرد. او میخواست مزرعه سیبزمینیاش را شخم بزند اما این كار خیلی سختی بود. تنها پسرش كه میتوانست به او كمك كند، در زندان بود!
پیرمرد نامهای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بكارم. من نمیخواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان كاشت محصول را دوست داشت. من برای كار مزرعه خیلی پیر شدهام. اگر تو اینجا بودی تمام مشكلات من حل میشد. من میدانم كه اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم میزدی ... دوستدار تو پدر
پس از چند روز پیرمرد این تلگراف را دریافت كرد: پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن من آنجا اسلحه پنهان كرده ام.
صبح روز بعد 12 نفر از مأموران اف.بی.آی و افسران پلیس محلی دیده شدند و تمام مزرعه را برای یافتن اسلحه ها شخم زدند بدون اینكه اسلحهای پیدا كنند.
پیرمرد بهتزده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت كه چه اتفاقی افتاده و میخواهد چه كند؟
پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بكار، این بهترین كاری بود كه از اینجا میتوانستم برایت انجام بدهم
آن سوی دلتنگی ها همیشه خدایی هست
که داشتنش جبران همه ی نداشتن هاست
...........
حاصل عشق مترسک به کلاغ....
مرگ یک مزرعه بود!
چگونگی استجابت دعا:
یکی از دوستان لطف کردند ودر کامنتشون درخصوص دعا مطلبی رو برام فرستاده بودند که بد نیست شمام بخونینش.
امام صادق علیهالسلام)) فرمود: هر گاه اراده
كردید چیزی از حوائج دنیا را از خدای سبحان
مسألت نمایید، ابتدا باید خدای عزوجل را
ستایش كنید.
و سپس صلوات بر محمد و آل محمد بفرستید،
پس آنگاه حاجت خود را از خداوند كریم بخواهید.
آن حضرت فرمودند: مردی وارد مسجد شد و پس
از بجای آوردن نماز، دست به سوی درگاه
خداوند دراز نمود و حاجات خود را طلب كرد.
پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) كه در آن
مسجد حضور داشتند با مشاهده این وضع
فرمودند: این بنده، در خواسته خود از خداوند
تعجیل كرد...
پس شخص دیگری آمد و دو ركعت نماز گزارده و
ثنای خدا را بجا آورد و سپس بر محمد و آل
محمد صلوات فرستاد. آنگاه رسول خدا فرمودند:
كه دعایت در آستانه اجابت است.
این مطلب را به تمام پدر و مادران و مربیانی که با صبر و عشق کودکان اتیسم را آموزش میدهند تقدیم میکنم.
تورادرنگاهی که هرلحظه از آن می گریزی پیدا می کنم
صدای شیوای سرگردان تو را هزار بار معنا میکنم
هر روز مرا آتش بزن تا شمع مغروری شوم
که پروانه را با خود آشنا می کنم
کودکم
الماس بی قراریهایت را میتراشم واز آن نگینی میسازم چون کوه نور!
وتو مثل یک امپراطور به آنچه که تو را در هم پیچیده پیروز خواهی شد
.......من تو را مثل گرمای آفتاب باور دارم وبا تو خوب زندگی می کنم.............
آیت الکرسی
پیامبر به حضرت علی (ع) فرمود: " یا علی ! من سید عربم-مکه سید شهر هاست- کوه سینا سید همه کوه هاست- جبرئیل سید همه فرشتگان است – فرزندانت سید جوانان اهل بهشتند- قرآن سید همه کتاب هاست – بقره سید همه سوره های قرآن است – ودر بقره یک آیه است که آن آیه 50کلمه دارد و هر کلمه 50 برکت دارد و آن آیت الکرسی است
پا داش کسی که آیت الکرسی را زیاد می خواند
عبدالله بن عوف گفته است:" شبی خواب دیدم که قیامت شده است و من را آوردند و حساب من را به آسانی بررسی کردند. آنگاه مرا به بهشت بردند و کاخ های زیادی به من نشان دادند. به من گفتند: درهای این کاخ را بشمار ؛ من هم شمردم 50 درب داشت.
بعد گفتند: خانه هایش را بشمار. دیدم 175 خانه بود. به من گفتند این خانه ها مال توست. آن قدر خوشحال شدم که از خواب پریدم و خدا را شکر گفتم.
صبح که شد نزد ابن سیرین رفتم و خواب را برایش تعریف کردم.
او گفت : معلوم است که تو آیه الکرسی زیاد می خوانی. گفتم : بله ؛ همین طور است. ولی تو از کجا فهمیدی. گفت برای اینکه این آیه 50 کلمه و 175 حرف دارد. من از زیرکی حافظه او تعجب کردم. آنگاه به من گفت : هر که آیه الکرسی را بسیار بخواند سختی های مرگ بر او آسان می شود.
امان نامه الهی
امام کاظم (ع) فرمود: از بعضی پدران بزرگوارم شنیدم که کسی داشت سوره حمد را می خواند پس حضرت فرمود: هم شکر خدا را به جای آورد و هم به پاداش رسید. بعد حضرت شنید که سوره توحید می خواند فرمود: ایمان آورد و ایمنی به دست آورد و سپس شنید که سوره قدر می خواند فرمود: راست گفت و آمرزیده شد و بعد شنید که آیت الکرسی می خواند فرمود: خداوند خالق امان نامه برایش فرو فرستاد
زیادی علم وحافظه
پیامبر (ص) روایت کرده است که فرمودند : 5 چیز حافظه را قوی می گرداند: خوردن شیرینی – گوشت نزدیک گردن – عدس – نان سرد و خواندن آیت الکرسی
عالمی گوید : هر که علم می خواهد بر پنج چیز مواظبت می کند:
1- پرهیزکاری در آشکارا و پنهان 2- خواندن آیت الکرسی 3- همیشه با وضو بودن 4- نماز شب خواندن حتی اگر دو رکعت باشد. 5- غذا خوردن به منظور نیرو گرفتن نه شکم پر کردن.
.•**•.•**•.•**•.•**•.•**•.•**•.•**•.•**•.•**•
سفر
امام صادق (ع) فرمود: سفر را با دادن صدقه و یا با خواندن آیت الکرسی آغاز کنید. کسی که در سفر هر شب آیه الکرسی را بخواند هم خودش در سلامت باشد و هم چیزهایی که همراه اوست
باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اماچه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور؛
پر مرغان نگاهم را شست
اب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابمکه در آن دولت خاموشیهاست
ن شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم
و ندایی که به من می گوید :
”گر چه شب تاریک است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است “
دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند
مهر صبحدمان داس به دست
خرمن خواب مرا می چیند
آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه ی صبح تو را می بیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری ؟
نه از آن پاکتری ،تو بهاری ؟
نه بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
دریای خیال
پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز
مزرع سبز تمنایم را
زندگی از تو ومرگم از توست
سیل سیال نگاه سبزت
همه بنیان وجودم
را ویرانه کنان می کاود
من به چشمان خیال انگیزت معتادم
و دراین راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا
در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟
مرغ آبی اینجاست
در خود آن گمشده را دریابم
ر سحرگاه سر از بالش خواب بردار
کاروانهای
فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن
باز کن پنجره را