خسته از تمام روزها..

عمری که سال هاست ..انگار فراموش کرده.. جز پاییز فصل دیگری هم هست..

هوای بیرون پر از غصه های پاییزی .و هوای دلم  خسته از تمام پاییز هایی که بر دلم گذشته..

برگریزان زرد ..تلاطم برگ ها  ............ 

اشک ریزان چشمان پر از غصه ... زخم قلبی که هیچگاه کهنه نخواهد شد.

می خواهم تنهای تنهای تنها با بغضم باشم همین........

یک جای خالی..........       همین مرا می کشد..     این جای خالی .............

می گذرانم زندگی را.. ....

اما هیچکسی نمی داند تنها که میشوی با خودت..چقد بغض داری..

هیچکس نمی داند وقتی دلت بهانه دلش را می گیرد  ..آرام درون تنهاییت ذره ذره وجودت کم می شود.. هیچکسی نمی داند ..

لبخند هایت .. اشک هایت هستند....

زندگیت می گذرد.....اما زخم های تنهاییت هیچگاه خوب نمی شوند...

و لمس عشقی که هیچگاه کهنه نخواهد شد..


و در انتهای هر نگاه ساده ام ..تو چه میدانی چه بغضی چه غروری ...

چه غمی است...

واین روزها فقط خسته ام و فقط خسته از تمام مهربانی ها و خسته از تمام نصیحت ها ،،،

خسته از آسمان پراز بغضش.. وخسته از تمام مهربانیها

دلتنگیم می خواهد....ذره ذره ی وجودت را

می خواهــم تنــهای تنـــهای تنــها با بـــغضم بـاشم هــمین........

هیچوقت فراموشت نمی کنم

نوشته‌هایی هستند که خواندنشان سنگین است


حالت را عوض می کنند. ضربان قلبت را بالا میبرند

و پُراند از غم ِشیرین


خط به خط که پایین میروی کلماتش ...


آوار میشوند بر سرت...


بر شانه‌هایت سنگینی می کنند "

بس که درد دارند بس كه تو را نوشته‌اند

 به  زخــــــم تنــــهاییت .. بهانه می دهــند

تنهـــــایی  ..زخـــــم را تازه می کـــند...

بعضی زخم ها تا ابد با تو همراه اند ..با  تو می مانند تا آخرین نفس هایت ، تا آخرین نفس هایت زجرت می دهند

آنها می مانند نکند تو لحظه ای فراموش کنی..نکند لحظه ای دل .......

می دانم ...  باید با تو بمانم تا بمیرم ...نبودی ثانیه هایم را چگونه می گذراندم.

نبودی با غصه هایت . هر روز در تنهاییم در خود شکستم

نبودی هرشب اشک هایم را به  خلوت شبانه می برده ام

می دانم و هیچوقت فراموشت نمی کنم به خدا هیـــچوقت فراموشت نمی کنم

.امشب می خواهم  ...  فقط همین امشب بماند

عذاب این لحظه های پر از درد تحملی را می خواهد.. که من نمی توانم

تــک تــک لـحظــه هایم به تو  دل بسته اند..

امشب دلم هوای دیگریست ...امشب حالم دیدنیست...می خواهم رگ هایم را خالی کنم از نبودنت ..

میخواهم فریادم را به گوش خداوند برسانم .امشب میخواهم خداوند را به خاطر حال بدم مجازات کنم..

 امشــب می خواهم برایت غوغا کنم...امشب می خواهم تمام وجودم را برایت به حراج بگذارم.  

  امشب دیگر نمی خواهم  خجالت بکشم..

بغــض نمــی خواهم ................امشب مـــی خواهم تمام  اشــک هایم  را تمام کنم.

 می خواهم تمــام نفس هایم را به  دنیا پس بدهم..

امشب  اصــلا می خواهم  قید خودم را بزنم.متنفرم از طلوع صبحی دیگر

..امشـــب مــی خـــواهم  ...  فقط هـــــمین امـــــشب بمانـــــــــــــد

می خواهـــم روشنایی فردایم را به آرامــــی فوت کنم..

و خامـــوش کنم تمام روشـنایی فرداهــایم را

امشب می خواهــم دیوانــگی کنم...امشب می خواهم  عاشقی کنم.

.امشب می خواهم مستی کنم..

امشب می خواهم تمام غــــرورم را زیر پای دلم بگذارم.

امــــــشب دلم هـوای لـــــــب هایت را دارد..امشـــــب دلم هـوای بوسه دارد

و امشب تحمل کن...این حال بدم را.........


http://torresdeltanha.persiangig.com/pdmlmbg7r8drpy55o0zq.jpg

هرجایی که بری من هم میام...........

این روزها تنها شده ام.. تنهاتر از دیروز ها...  و درون تنهاییم پر از دلتنگی

پر از بغض و پر از خاطره

بغض را می توانم تحمل کنم ولی به خدا خاطرات  خوبمان را نه...

خاطره بغض می آورد.. بغض اشک هایت را می کشد ..و  اشک نفس هایت را   می گیرد.

یک جای خالی ..یه دنیا پراز درد...یه دل پر از زخــم و یه ذهن پر از مـردن..

هم نفسم ...نفست را گم کرده ام ..  هم نـفس من  ، نفسم گرفته در این هـوای پراز نبودن تو....

نمیـدانـستـم نبـودنـت ..بودنم را  اینقدر زجــر می دهد..

لـرزه  های قلبـم را فراموش نمـی کنم..انچنان لرزید که عاشقیت ویرانم کرد..مرا کشت..

هـــــــم نفس من...دست خودم نیست.. هرجایی که بری من هم میام..

                                          حتی در قلب خاک

قلبی است .. و دردی است..

پر از اشک... اما تمام اشک هایم را پشت لبخندی  گذاشته ام

 حرفای خنده دار بگو....تا این لبخند همیشه بماند..           

 خدای خوبم...نه اشتباه کردم خدا از تو هیچی نمی خوام...

و نفسی  مانده...با تکه ای قلب....و آن هم سهم توست..

قلبی است... کوچک اما بسیار بزرگ.. بزرگیش به خاطر خوبی هایم نیست.. به خاطر بزرگی غصه های توست..

نمی دانم چه اندازه باید غصه درآن جای گیرد..

قلبی است  که انگار فراموش کرده به جای غصه باید خون به رگ ها  برساند....

قلبی است .. و دردی است.. ولی کاش اشکام اجازه دهد به پایان رسانم این حرفایم را..

ولی غصه توست .........غیرتی شده اند...اشک هایم  واجازه نمی دهند..به پایان رسانم...

با تمام وجود تو را می بوسم....

دلشـــــــــــوره های...این روزهــــــــایم....بیش از انــــــدازه شــــــــور شــــــــده اند...

انگار  این دلشوره ها..خبری ناگفته  در قلبشان دارند..خبری بد..

خبری..که حـــــــــــــــــــــال بدم را بــــــــــــدتر میکند...

شانه هایم پینه بسته اند...از بس که  غـــــصه تورا به دوش میشکند...

تمام من تویی..و غصه ی تو غصه من...کاش دلم پردردم را ببینی و کمتر غصه به جانم کنی.

نگاهم در روبروی  قاب شیشه ای.. وتمام دنیای من در قاب شیشه ای ..انگاه ست که به دنیا پشت میکنم..

شاید دیوانه شده ام...حس میکنم..که نگاهت دست داردو دستان نگاهت مرا به سوی خود میشکانند..

و من آرام لب هایم رابر لب های پشت شیشــه ای میگذارم و با تمام وجــود تو را می بــوســـم..       

وفقط نمی دانم... چرا اشک هایم...مانند همیشه تنهایی مان را بر هم میزند..

واشک هایم با یاد تو بر روی قابت می کوبند..و من آرام با لب های خیس.

.لب های تو را خواهم بوسید..

ای تیغ میخواهم..همان رگی را بزنی که خداوند به آن نزدیک است((حبل الورید))

بگذار بکــــــــشند...این غــــــــــــــــــــصه ها مرا...

بگذار بـــــــــمیرم...با دردهایم.....

بگذار این تیـــــــــغ تیــــــز....انتقام درد هایم را از زنده ماندن بگیرد..

رگ ها خالـــــــــی از حس ماندن... واشـــــــــک ها  زل زده اند به باران ..درحسرت باریدن..

اینجا بهار است و باران میبارد.. و                 امــــــــــــــــــــــــــــــــــا

کمی نزدیکتر..پاییز است و اشک هایی که امسال هم انگار خشکسالی زده شان...

کی خواهد شد..روبانی سیاه.....عکسم را درآغوش گیرد..

کی خواهدشد....و تو وفقط تو تــــیــــــغ،   زمانش را میدانی..

میخواهم همان رگی را که میگویند خداوند به آن نزدیک است..از لغات عربی متنفرم..ولی شاید نامش حبل الورید باشد...میخواهم فقط همان را بزنی..

و خیال خدا را هم راحت کنی..شاید دیگر خسته شده از غر زدن های این پسرک تنها..

وروزهایم هم این گونه میگذرند

من دستم می لرزد از توصیفش،

همین بس که:

نفس کشیدنم در این مرگ تدریجی،

مثل خودکشی است با تــــــیــــــــــــغ.

 

دیگه غر نمی زنم...خدا....

حالم خوب نیست......چون دلم زخم دارد....

مانده بر دلم...لحظه ای بی درد...بدون هیچ غصه ای..چشمانم را بندم..و ارام لبخند بزنم..

فاتحه می خوانم بر آرزوهای پسرکی که این روزها انگار مرد شده..

...و رفت و اما تنها نرفت...تمام دلخوشی هایم را با خودش برد ..

ولی با توام ای خدا ...هنوزم دوست دارم...

خدایا نفس هامو بگیر...باشه دیگه غر نمی زنم ..خفه میشم..میخوام بزنم زیر گریه..

خدایا خودت گفتی درون قلب مایی...ولی قلب من اینقدر درد به داغونه..که اصلا اونجا راحت نیستی درسته....

و سر نمی زنی...خدایا یه لحظه..به حرفم گوش کن...........منو راحت کن همین.....

من با چشم هایم  می خندم.....اما نمی دانم...چرا گاهی خنده هایم خیس میشود...

ساعت به  پایان رسد..

 به ساعت تو 

 تنظیم میشوم این بار
  و نفس هایم رابه تیک تاک ساعت گره خواهم زد..

          ..و نفس های اخرین عمرم ثانیه ها را به آخر می کشاند..

                                       ..و  ساعـــــــــت به  پایان رسد..جان من به آخـــــــــــــــــــــــــر

 چند  ثانیه مانده به انتها..و چه سخت و نفس گیر میگذرد نفس هایی که در سینه شان غصه خاطرات

می کشدشان ..و حالم همیشه خوب است..چون تا انتهای ساعت عمرم وقتی نمانده..

http://torresdeltanha.persiangig.com/torres.gif

دیــــــــــــــگـــــــه طـــــــــاقـــــــــت نـــــــیـــاورد

مانده ام... که چرا خداوند در سخت ترین لحظه هایم..درکنارم نیست

و هر روز می میرد بر لبم خنده ..و و زنده می کند. اشک را بر گونه هایم

مانده ام که چه کنم با این دردنوشت که خدا برایم کنار گذاشته..

مانده ام.چگونه به خاک بسپارم این همه خاطره را که ریشه در قلبم دارند.

درد است ... نفست هرلحظه ازجایی بیرون آید که زخم است و..

جایی که بغض هایت دفن شده اند...جایی که صدایت از ترس فریاد های بی سرانجام  خودش را به مردن زده...

کاش میشد خودکشی کرد بدون هیچ مجازاتی...

کاش مردنم.... همانند  گرسنه ماندن کودکان فقیر راحت بود...

همیشه دوست دارم روی قبرم این جمله باشد.......

((.....دیــــــــــــــگـــــــه طـــــــــاقـــــــــت نـــــــیـــاورد.....))

سارینا و سیران دخترکان سوخته در اتش فقر

پاییز... با تمام تلخی و سخت جانیش رفت و قلبش را به زمستان پیوند زد و آرام مرد..

 

شاید سالی دیگر زخم های قلبم فرصت ماندن ندهند.. تا فرصت مانده.. باید درد هایم را بشنوی 

قلبم این روز ها بیشتر آتش گرفت...وقتی آتش  فقر گیسوان دخترکان را می سوخت...

و دردناک تر از همه آنها قلب مادران است...و اشک پدرانی کارگر با دستانی پینه بسته...

سخت است خودت را جای مادری بگذاری که هر لحظه خانه اش بوی دختر را می دهد...

سخت است هر روز به شانه ای زل بزنی که هنوز چند تار موی دختر در لابه لای ان مانده..

سخت است هر روز  لبخند سارینا و سیران در خانه باشند و آنوقت مادرشان زنده بماند...

پدری که غصه داشت و آرزو داشت جهیزیه ی دخترش را به چشم ببیند

 حالا دیگر..غصه پول جهیزیه شان  را نخور.............

پدر به آسمان نگاه کن..خنده های سارینا را نگاه کن... وفقط به چشم هایش نگاه کن...

آری فقط به چشم هایش خیره شو.به صورت سوخته اش نگاه نکن..او خجالت می کشد. تو رو خدا فقط به چشم هایش خیره شو..

انگشتانی معصوم که از شدت سوختگی  دیگر نمی توان به آنها مداد نقاشی داد...فقط می تونم..شرمنده باشم به خاطر کسانی که حتی به قلب تو حاضر نشدن تسلیت گویند...

 تولدم بود و حرفهای زیادی در ته قلب....ولی چون غصه شما بدتر بود ..پس بغضم را به بغض مادرت گره می زنم و از دردهای تو به جای تولدم میگویم

۱ بهمن تولد پسری ......پر درد .. با اسم محمد شعبانی

                                                   تولدت مبارک

 

قول  می دم...سر حرفم باشم

خاطـــــــــــــــــــــرات کشنده  ..... با  طعم  تلخ پایــــــــــــــــــــــیز.

اومی رود آرام...و من خیره مانده ام به نگاهش ..او می میرد و من کاری از دستم برنمی آید

!!قلبــــــــــــــــــــــــم را محکم شکستی روزگار..

اینجا  غصــــه هایت ، درد هـــایت ، خاطــــراتت ،فقط   قلــــــب مرا می خواهند.....

اینجا کسی می میرد در اوج تنهایی و حتی کسی نیست  بادستانش چشمان نیمه بازش را ارام بندد.

غـــــــــــــــــــم از دست دادن تو .....و حرف های همیشگی و تکراری من..

رفته....و یادش مانده  و زخم  می کند  گلویم  را بغض های خشک و بدون اشک ....

بارون پاییزی ..و.. اون خیابون....  هنوز هم .منتظر دیوونه بازی های من و تو هستند....

یادته بهت گفتم... اگه بری منم می میرم....

تو رفتی ... و من هم قول  می دم...سر حرفم باشم...مطمئن باش.............

من  هم مــــــــــــــــــــــــــــی میرم..............

پاییز بهترین بهانه برای دق کردن

بغــــــــــــــــــــضم..

این روز ها عادت کرده ...به کشـــــــــــــتن اشــــــــــک هایم........

و پاییز قتلگاه... ابدی اشک هایی است.. که بغض جرات  اشک شدن به آن ها را نداده ........

پاییز ..فصل  مردن دل ...........وپاییز.. فصل بازگشایی غصه های  فراموش  مانده در ته دل..

نفس هایم بعد از نفس های تو..آنقدر دل زخمی شده اند...که آنها هم هوای مردن گرفته اند

پاییزو باز هم ............... غصه ی رفتنت...... و باز هم غصه ی دل بیچاره و تنها مانده......

پاییز بهترین  بهانه برای دل کندن... و دق کردن..اونایی که همش غصه دارند

                            پاییز فصل  تند تر شدن نبض غصه ها................

داره میکشه منو بغض  پاییز........................

            سرنوشت پاییزی ..

                                               من میخوام با تو بمیرم..............

همین برای مردنم کافیست..........

در سینه مانده نفــــــــــــس هایم......... 

همین برای مردنــــــــم کافی است.....جای توخالــــــــــــــــــــــیست..............

دل تنـــــها....غـــــــم تو.    .یاد تو.. همین ها برای

                                    شکستــــــن بغضـــــــــم کافی است.

....و یاد توسـت ..که لحظه هایـــــــــــم را به دوش میکشد…

تک وتنها...........مانده ام و ایستاده ام...و با تمام وجود

            به خوشی های   بعد از تو   پشت کرده ام….

این غصه های لعنتی.........که دارند...تو رو از من دور میکنند.....

واین ثانیـــــــــه ها همه دست به دست هم داده اند........تا اشــــــــــک منو در بیارند

لحظـــــــه هایم...... هوای مردن گرفته اند.......

کاش این اخرین درد نوشته من باشه.. اگه بشه ..چی میشه.

.. دلتنگی اش زیاد شد....شانه هایش....توان نداشتند..اشک هایش کمک نکردند.........و سرانجام ...دق مـــــــــــرگ شد.

وباز هم دوست دارم...ودوست دارم........ و بارها دوستت دارم...........

بعد از مدت ها اومدم..و دوباره نوشتم.ازدردام…حرفای منو هر کسی که درد داره می تونه بفهمه……پس هرکسی واقعا تو دلش غصه نداره..نیاد نخونه…………

باران می بارد..و تمام غصه هایش را بر دلم می کوبد........

باران می بارد ....و  امـــــــــــــشب  باران  تمام غصه هایش را بر دلم می کوبد..

باران می بارد.....و دلم پر از درد

ای کاش میشد ....زیر باران  جان داد...به بهترین فرشته ی خداوند....

هیچکس حرف های امشبم را حس نمی کند..........

باید باران بیاید ..وغم مرا داشته باشی .تا بفهمی مرا.باید بغض داشته باشی.تا بفهمی باران را


و ایــــــــــــن هم حرفــــــــــــــــــــــــــــــــای بارانــــــــــــــــی من.......


داره منو میکشه... غصه ی تو................

داره غوغا میکنه......... یادتو تو این سینه داغون.......

دل نازک و زخم خورده ی من...............و یاد بی رحم تو .......  و دیگر ...  .......

خسته و تنها............... با ارزوهایی به بن بست رسیده و مرده........

باصدایی.......ولی وای من...صدایی  هم نمونده.....

تو روزایی که نبودی.....نمی دونی چی کشیدم...چه زخم زبونایی شنیدم از هر غریبه ای...........

بعد از رفتنت انقدر تنهایی کشیده ام....

. قامت من خمیده ...................از بس یادت را به دوش کشیده ام

تمام لحظه های بی  یاد تو را کشته ام........

عزیزم خاطرت جمع......هر جای دنیا باشی...تو این غربت یه نفر هست خاطرات تو تموم زندگیش هست

دستم را بگیر...............که دگر توانی برای بر خواستن ندارم..........

ای تــــــــــــــــــــــــیغ .................. جز تــــو کسـی رو نـــــــــــــــــــــــدارم....

حرف از رفـــــتن است. حرف از نماندن است.حرف  از غصـــــــــه است حرف از مردن است

دلش با کوله باری غصه...آرزوی مـــردن دارد... اگر میخــواهی همسفر مردنـــش گردی.........

هم گریه بغـــــــــــــــــــــــــــــــضش شو.....

او نمی خواهد بمیـــــرد...او  می خواهد زنــــده گردد..این روزها او مـــــــرده است و ارزو دارد دوباره...زنده گردد.

غـــــــــــــــــــــــروری می خواهـــــــــــــــــــــــــد شکستــــــه شود...........  

بغضی می خواهد شکسته گردد.. ... .صدایی می خواهد برای همیشه ارام ...زیر خـــــــــــــــــاک خاموش گردد.

ثانیه ها انقدر دلگیر شده اند...........  ..که اگر نــــــــــــــــــــــــــــمیرد

 ثانیه هایش ........او  را میکشند.

هر ثانیه شکسته تر........و تنهاتـــر..... به جای خالی ..که برای او کنده اند ..نزدیکتر می گردد

خبری نیست.............این روزها هیچ خبری برایش نیست...  جز  غربــــــــــت و تکــــــــرار

چرا این روزهـــــــــــــــــــا همه بر دلـــــــــــــــــــــــــــــــش زخــــــــــــم می زنند......

کاش کنارت این روزها جایی  بود تا بمیرد  در کنار خاکت..                                                     

ای تــــــــــــــــــــــــیغ ..................به فریــــــــادم برس  جز تــــو کسـی رو نـــــــــــــــــــــــدارم........

امشب همه غم هاي عالم را خبر كن ...........

امشب همه غم هاي عالم را خبر كن

بگو بیایند و ببیند شکستن و مردن  تنهایی را.............

بگوبیایند تا باهم شمع های عمر سوخته ی ......پسری تنها ... راخاموش کنند....

سالی دیگر از عمرش سوخت وندانست که از عمرش کم شده یا به عمرش اضافه.........

تمام اشک هایم بهانه دارند...و  بهانه ی توست که اینچنین با غصه می بارند..اشکهایم دگر ازمن گوش نمیگیرند هیچ فرمانی.....

 تو بیا فرمان ده ...اری بهانه ی تو دارند... غصه ی تو دارند..............

در  غربت  این دیار خسته کش......با نفس هایی بریده ....  با زخم هایی  کهنه .......بهانه ی تو دارم............

دیشب  می خواستم شمع های تولدم........را خاموش کنم...ولی نفسی برای خاموش کردن در گلویم نبود.......

.که ناگاه اشک های سردم  از گونه هایم باریدند و شمع ها را خاموش کردند...

.....  وتو نبودی .............که بگویی تولدت مبارک...ولی به جای تو بودند همه  درد هایم...که از سوی تو تولد م را تبریک گفتند.. اری اشک هایم باریدند  و شمع  ها را خاموش کردند و گفتند تولدت مبارک

این  درد نوشته  پسرکی تنها است که سه سال  میشه تولد نداره......

اول بهمن تولد محمد شعبانی..........

 

 

پسرک تنها ......حالا مرد شد.....

کاش میشد ...   تنهای تنها باشی ........هیچکس نتواند...تورا نصیحت کند و یا به خیالش دلداری...

کاش میشد تنهاترین باشی و خاطرات پینه بسته در یاد باشد و چشمانی آماده باریدن  بی هیچ بهانه ای..........

 کاش میشد آن لحظه که هیچ کس نیست تو با بوسه ای  بیایی وبا دستهایت  گریه ناتمام من را به پایان رسانی...........

کاش تنهای تنها باشی  ......یاد تو باشد و     دلخوشیت   .....   یک تیغ........

.. با یادت تمام کنی تمام این غصه ی ناتمام را........... آن را بر غصه هایت بکشی .....

و کاش آن لحظه تنهای تنها باشی آواره و خراب ...تنها با اشکهایی سرخ که رگها بر غربت تو میریزند .......آن لحظه که اشک های رگهایت تمام شد........با غرور تمام...........بگویی....

من هم تمام شدم...

پسرک تنها ......حالا مرد شد.....و با مردانگی تمام کرد..تمام نفس های رو به غربتش را...........

شرمنده ام برای لحظه هایی.....

سکوتــــــــــــــــــــــــــــــم را شکســـــــــــته ام

 دوباره برگشته ام که بگویم. دل تنهام     داره  می مِیــــــــــــــــــــــــــــــــــــیره

.خاطره هایی که ذهنم را به اتش کشانده اند. حــــــــــــــــــــــس تلخ  زنده بودن بی تو ......

.غریبــــــــــــــــــــــــــــانه تر و دلـــــــــــــــسوزتر از دیروز.

امده ام که بگویم                         شرمـــــــــــــــــــــــنده ام...........

..شرمـــــــــــــــــــــــــــــــــنده ا م برای نفــــس هایی که بعد از تو می کشم.

شرمنده ام برای لحظه هایی که بی تو مانده ام.

 شر منده ام برای همه چیز.. 

 غربت پاییز ادم رو دیوونــــــــــــــــه میکنه.وای اگه غـــــــــــــمی هم داشته باشی.

....... تکـــــــــیه گاه و همـــــــــــــــــــــــدم تمام تنهــــــــــــــــــــــــایان خداــــــــــــــــست

. وای اگر از خدا هم بریـــــــــــــــــده باشی. وای اگه از خدا هم دلت گرفته.

اگه خدا علت تمام مشکلات زندگیت باشه.چیکار باید کرد

من مانده ام و کوهـــــــــــــــی از درد بر دلــــــــــــــــم.

مانـــــــــــــــــده ام و درد هـــــــا بر دلم می تازند

پسری تنها  که جوانیش سوخته.  سوختن  زندگی جوان هـــــــــــــــــــــایی در این دیار غم بزرگی هستش.

شاید علت گرمای بی ســـــــــــــــــــــــــــابقه زمین هم لایه ازن نباشد

. شاید این جوانــــــــــــــــــــــــــــــــــی سوزی ها باــــــــــــــــــــشد.

کاش حس خواندن داشتی ..........

دوباره می نویسم...

کاش دلی بود........برای درد شنیدن......

 دستانی ارام برام مردن بر ان ها.....................

کاش چشمانی بود..   برای  گریه کردن....و ای کاش تنهایی بود تا بفهمد غصه هایم......را

حس و حال داغون...... و   خدایی که  دیگه  اصلا دوسش ندارم و حتی باور بودن یا نبودنش....

کاش حس خواندن داشتی..تا می فهمیدی  خراب بودن چیست............

پر از بغضم..                         خالی از  حس بودن........و ماندن........

تنها بودن و خیال تو در کنارم...........   زخمی ام و یاد نگاهت  نمکی است..

تمام شده ام  و  به انتها رسیده نفس هایم

دل ساده ی ما که پوسید وداغون شد.......... تر ک برداشتن دل ها  ی ساده را چه سرنوشتی است تلخ..

                         در قلب سخنانم قصه نا تمام عشق  من وتو سنگینی می کند  

با  دلی پر از گلایه .. دوباره اسمان را را در صدایم جای می دهم و اسمانی فریاد میکشم

گریه  ها را بی صدا دفن می کنم در زیر اندوهی از حسرت..........

تو سکوت کرده ای و من در هیاهوی غصه ها بی صدا می میرم

می ترسم از این دل............همین دل مانده .    .نباشدمی میرم....

.........ولی انگار دلم  هم  کم  اورده

حال و روزم دیدنی شده..کاش بودی و میدی..     روز گارم را..............

بغض صدایم اخر مرا میکشد..

نگاهم پر از اشک. صدایم پر از بغض غریبانه..

لحظه رفتنت ..لحظه جدایی من وتو  ... لحظه ای که من هم مردم.

.لحظه ای که نبودی. لحظه ای که شکستم

گفتم به هر قاصدکی  با صدایی ارام... با بغضی درد ناک ..  ارا م در نگاهت این سخنانم را بگوید...

می ترسیدم سخنان  گلویم در  حسرت نگفتن بمیرند...

کاش من هم  می مردم در ان لحظات..  بعد تو  چه کنم با این همه حسرت ..

با غروب رفتنت چه کنم...نمی دانی  غروب  بعد از تو چه غمی دارد.

..نمی دانستی بعد ازتو این   غرور می میرد..نمی دانستی بغض صدایم اخر مرا میکشد..

من مانده ام و  یادگارت شده عکست..... نمی دانی در هر نگاه به عکست هزاران بار مرده ام  ..

تو چه می دانی از چشمان مانده به در ...چه  گونه اشک ها می میرند در هرغروب

...... داغ چشمان گریانت در اخرین لحظه ها......  

       چه   می دانی......... در هر نفس کشیدن چه زخمی بر تنم اید...تو چه میدانی  خراب شدن

غربت بر دل تنها چه دردی دارد........... 

با صدایی خسته وشکسته   تورا صدا میکنم....

..کاش  من هم بمیرم ............... بعد از تو

سلامی سرد و زیبا به تمامی عاشقان دلشکسته

.من از مدتی قبل تقریبا ۲۰روزی هست که به وبلاگم سر نزده بودم(مسافرت بودم)   معذرت.سلام.مرسی

مرسی =برا همه کسانی که بهم سرزدند.و نظر خوشگلی گذاشتند

معذرت=برا کسایی که بهم سر زدندونظر گذاشتن ولی نتونستم جوابشون رو بدم

سلام=به همه تنهایان و دوستان خوشگلم  چون امسال از الان شروع کردم دوباره به نوشتن

.کمی هم درد دل کنم براتون

..من قبل از امسال حالم واقعا خراب بود خیلی خیلی.از درد نوشته هام معلومه .با شروع عید تصمیم گرفتم به مسافرت برم شاید میخواستم از غم هام کم کنم.رفتم اولش کمی خوب هم بود برام..

ولی هرشب یه حس زیبایی می اومد که دوباره تنهایی روحس می کردم ...الان هم دوباره دلم گرفته ..بازم میگم همتون رو دوست دارم یه عکس هم از تعطیلات براتون گذاشتم ممنون

 

 

 

پسرک تنها مرد...........

هر ثانیه بدون تو  زخمی بر دل ارد.

 پسرکی تنها  حالا تنها دل خوشی زندگیش شده قاب عکست...نمی دانی که چگونه

 بر قاب شیشه ای بوسه می زند

..... بو سه ها  شده اند تنها دلخوشی پسرک.

اندکی بعد ارام قاب عکست را با دستان لرزانش به زمین می گذارد

برایش سفری دیگر اغاز شده به روزهای بی تکرار.

پسرک به گوشه ای می خیزد. سر ش را ارام بر زمین میگذارد

.چشم ها  دوباره می فهمند که باید همدردی کنند..هدیه خودشان را تقدیم میکنند به دل تنهایش...

پسرک در گوشه ای افتاده... پسرک چه زود پیر  وشکسته شده ..

پسرک همچون قویی بعد از فراق ارام در گوشه ای می میرد..

ولی   او نمی میرد.

۰..اری پسرک دق کرده ... ارزو یی در دل دارد

 ارزویش این است که تنها بمیرد ...در گوشه ای .

.ولی انگار که مرگ هم با دل کوچکش لج کرده..

پسرک عاشق می میرد...  پسرک غریب می میرد..پسرک  با چشمان خیس می میرد....پسرک  اینک 

شکسته تر از همیشه کسی را التماس میکند

..نگاهش رو به خاک ..دست های خسته اش روبه اسمان .اری او ارزوی مرگ دارد...

برایش دعا کنید   شاید خدایتان  ارزوی او رو اجابت کرد.

.. روزی خواهد رسید  که تیتر این وبلاگ خواهد شد

 

پسرک تنها  مرد

خدا حافظ  ای  غم شیرین.......

باز  هم تو. باز  هم  یاد تو  .

باز هم این  ذهن  اشفته  دیوانگی  میکند..خاطرات تو  در تمام  وجودم  پیوند  شده  .یاد   گریه هایت  ...شده   دلیل  گریه هایم  ...خنده  هایت  ....شده  قاتل  شادی های امروزم..

. یاد دستانت ... بر  روی دستانم. تنها لرزه ای بر دستانم  شده یادگار  تو ا ز  ان   لحظه.

چه غریبانه دانه دانه اشک هایم  سرازیر میشوند  بر  روی  عکس  تو...هر دانه اشک  چه شوقی دارد برای لمس  تو...دانه های اشک  چه سبقتی از  یکدیگر می گیرند  برای مردن بر عکس تو..

..یاد ان لحظه های اخر من را  میکشد  ... نا له هایی درد ناک از ان لحظه شده زمزمه لبانم..این  ناله ها..

بخواب   اروم  که  امشب  من با لبان تر ک خورده ام برای اخرین بار تو  رو  میبوسم  وتو فردا مرا تنها میگذاری...اره  بخوا ب اروم  که فردا بدون من سفری طو لانی در پیش داری   

..تنها میری  ....  بدون من.ولی   بار دیگر قبل  رفتنت صدای  قلبم رو بشنو..قلبی که  بعدتو  خواهد مرد ..بگذار  برای اخرین بار روحم   ارامش گیرد ...و من امشب  دارم به تو نزدیک میشم ..

اگر چه بی کسم تنها..  کمی دیگر تحمل کن و من رو  با همه غم هام ...      بپذیر

خداحافظ      غم شیرینم

من به جای تو شکستم

دیشب بازهم  تو را در خواب حس کردم.

دستان مهربانت بر روی قلبم.

 بوسه هایت به نزدیکی لبان ترک خورده ام رسید. چه شبی عاشقانه بود.تمام درد هایم گم شده بودند

.یا شاید(عشقمان  ما را حفاظت میکرد).

 ولی  ناگاه همه چیز در قاب چشمانم سیاه شد.ناگاه  تو رفتی. اشک هایم التماست میکردن.

که تنهایم نگذاری.زخم هایم تو را فریاد می کردند . ای کاش این رویا نبو د برای این خسته دل .    اری.        تو باز رفتی .

.وقتی چشمانم به سختی از هم گشوده شدند .تو را ند یدم ..

شاید پر کشیده ای

  .اری تو رفته ای.تو که رفتی جان

خسته ام خاموش شد. خانه دل بی تو سوخت و خاکستر شد. 

شب در مقابل من ایستاده است .

.شب غربت  بر انست که اخرین روزنه ی نور   را که از تو بر دلم جای مانده   خاموش کند. ای کاش تو بودی تا  سرم را دردامانت می گذاشتم.

 لا لالا  . تو میخواندی. قلبم  ارا م میگرفت.

ولی حالا چه شده به جای دامانت غم سرم را در اغوش گرفته

.لا لا لا.  غم میخواند از خاطرات تو.

تو نبودی من به جای تو شکستم.تن تب دارم میسوزد .چشمانم در حال اشک ریختن هستند.

 

 

گناهم  دوست داشتن  تو...........

لحظه ها چه تند میکوبند .

قبله های پوچ و سراب که دوست داشتن  را می کشند.

اشک های تنهایان چه زود سرازیر  میشود        .قلب های نازک چه زود ترک بر میدارند.

حس  های عاشقانه چه زود ترور میشوند  توسط صاحبان دروغین بهشت.......

همه میگویند. اگر تنهاترین تنهایان شوم باز هم خدا هست  .۰..  ولی اشک های سردم  چیزی دیگر را فریاد میکشند            

.انها میگویند خدا باعث تنهایی و درد های من است.

شاید عشق ها   "حسادت ها" را به میدان کشند.     خدا  مرا     تنها   کرد.فریاد میکنم.............

..خدا

 باعث  تنهایی و زخم های ماست.

  فریاد  میکشم..........  

عشق تو تا ابد در دلم  می ماند 

شاید بهشت پیشنهادی از سوی خداوند است برای فراموش کردن تو .ولی  یه لحظه با توبودن می ارزد  به تمام    هستی خداوند............

خوابیده بر خاک پایت جسمی شکسته

خوابیده بر خاک پایت جسمی شکسته   .خاکی خونین که حالا شده تنها یادگار غربت.خاکی خونین که 

با دانه های اشک پیوند شده.ای وای بر درد های کهنه.ای وای بر خاطرات این خاک.این خاک مرا به

"خاک" ذلت نشانده.هر بیشتر خاک را می نگرم .هجوم دردهای کهنه.ورود زخم های جدید .شروع غم

هایی که جسمم را- به زیر نیزه هایی از جنس غربت میکشند.ای کاش بودی تا بدن زخمی

 وخونینم را برایت نشان میدادم -نیزه هاشان چه تیز وبا چه سرعتی بر جسم شکسته ام فرود میایند.این بدن

زخمی با نوازش دستانت مرحم مییابد.کاش میشد بار دیگر دست هایت را روی بدنم میکشیدی.                             خیلی

 دوستت داشتم.اما بار رفتنت مرا کشتی.دیوانه ام .دست های لرزانم جرات ندارند کلمات را نثار غربت

 کننند. اشک های خونین وسردم تنها  یادگار من از قلبم"خاکستری ام" است.  اشک ها را به

 

قاصد ک های گریا ن میسپارم که  انها را فدای تو کنند...........

 

 

تا حالا شده کسی شب از غصه خوابش نگیره.

.قلبش تند تند بکوبه.

بغض گلوت رو بگیره .اما نتونی اون رو بشکنی ..

غصه ها شده تورو دار بزنن.

تا حالا شده شب از درد وتنهایی ارزو کنی بمیری و تا صبح زنده نمونی

.شده وقتی به فکر کسی هستی داغون بشی

به اخر دنیا رسیده کارت.

.خیلی سخته از غصه دق کنی.اره خیلی سخته.شده بخوای گریه کنی و لی بغض تو گلوت باهات لج کنه.

 

اره خیلی سخته..........ولی من هرشب این گوشه ای از زندگیمه.دیگه کم اوردم...........

عشقم در اسمان -----  من خسته و تنها در زمین.........

غصه ها باز    ره رسیدند-دوباره درد ها بر اسب هایشان می تازند-

گویامسیر  اسب هایشان به سوی 

قلبی خسته است.می تازند چه دیوانه وار

.کاش به انها کسی میگفت این خسته دیگر تاب این ضربات را ندارد.

تنها کسی که دلش برای این تنها سوخت "زخم هایش"بودند.

زخم ها میخواهند غربت این غریبه را با سکوتشان فریا د کنند.صدای خرد شدن جسمی زخمی به گوش

 میرسد....ثانیه ها غریب هر کدام  تازیانه ای اتشین  بر صورتم فرود میاورند. 

  تو اون بالا تنها در اسمان .من خسته  وتنهاروی زمین................